جامعه مجازی نوشته آرشيو وبلاگ نويسندگان مادرم شبنم گلبرگ حيات پدرم عطر گل ياس بقاست مادرم وسعت دريای گذشت پدرم ساحل زيبای لقاست مادرم آئينه حجب و حيا پدرم جلوه ايمان و رضاست مادرم سنگ صبور دل ما پدرم در همه حال کارگشاست مادرم شهر اميداست و هنر پدرم حاکم پيمان و وفاست مادرم باغ خزان ديده دهر پدرم برسرما مرغ هماست مادرم موی سپيد کرده زحزن پدرم نقش همه خاطره هاست مادرم کوه وقار است و کمال پدرم چشمه جوشان عطاست تو خورشید شبی و ماه روزی بنا داری که عالم را بسوزی من عمری چشم می دوزم به چشمت که با مژگان لبانم را بدوزی تازه باران نگاهت زده بود میان شاخه های خشکِ زمستان زده ام زمین دوباره آرزویت کرد زمان به چشم سبزتر آمد جوانه جرأت یافت حیات چهره نمود امید رنگ رستخیز گرفت تن عریانم از آفاق بهاری را دید ریشه از خواب تبردار پرید ... جرمم این بود و باد سرد حسود چه ظالمانه به اعدام خنده هام آمد .. از خداپرسیدم: اگردرسرنوشت ماهمه چیزرا ازقبل نوشته ای دعاکردن چه سودی دارد؟ خداوندخندیدوگفت: شاید در سرنوشتت نوشته باشم: هرچه دعاکرد شنیدید که میگن : اونی که گریه می کنه ، یه درد داره، اما اونی که میخنده هزار تا! من میگم : اونی که میخنده هزار تا درد داره ولی اونی که گریه میکنه به هزار تا از دردهاش خندیده , اما جلوی یکیشون بدجوری کـــــــــــم آورده پاییز را دوست دارم،چون معافم می کند از پنهان کردن دردی که در صدایم می پیچد... اشکی که در نگاهم می چرخد... آخر هم خیال می کنند که سرما خورده ام!!! عیب جویی مکن و حال مرا جویا باش غیب گویی مکن و تا به ابد با ما باش شعله ای در نفسم شعرم و در گفتارم لب گشودن چه بودبامن وبادل ها باش قلبم از غصه ی هجران تو گردیده چو خون آفتابی چه کنم ساحل و هم دریا باش موج می آیدوبرصورت ساحل سیلی است مهر می کوبدوبر جوهرهاش بینا باش دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یار ترین سیـ ـنه را ساختی از عشقش سر شارترین آنکه می گفت منم بهر تو غمخوار ترین چه دل آزار شد آخر،چه دل آزار ترین اگر خواستی بدانی چقدر ثروتمندی هرگز پولهایت را نشمار قطره ای اشک بریز و دست هایی را که برای پاک کردن اشکهایت می آیند بشمار این ثروت واقعیست سلام بر خدای ارباب بی کفن محرم را دوست دارم خیمه و پرچم و لباس مشکی و مشک و آب و تشنگی و تنهایی و اشک و ادب و ادب و ارباب ادب و دست و چشم و فرق سر و. دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم.... کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی جوجه جوجه طلائی نوکت سرخ و حنائی تخم خود را شکستی چگونه بیرون جستی گفتا جایم تنگ بود دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت نه کس ز من خبر داشت دادم به خود یک تکان مثل رستم قهرمان تخم خودرا شکستم اینجوری بیرون جستم در این سپیده ی سحرِ صبحِ بهمنی من می روم بدون تو امّا تو با منی بالابلند! از تو به بالا رسیده ام با تو که موج بودن و اوجِ سرودنی از نغمه های سازِ تو در رقص و حالتم بنواز نازِ شست تو خوش ضربه می زنی در این نگارخانه ی صدرنگِ دلفریب مانند تو نگار ندیدم ز دیدنی همواره در جوانه زدن سبزتر ز سرخ چون شاخه ی انار تو غرق شکفتنی با احتیاط دست بزن بر دلم که هست این شیشه ی بلور دل من شکستنی ای عشق! ای پلنگ! نگاهی کفایت است تا این غزال را به کمندت بیفکنی پيوندها
|
|||
![]() |