جامعه مجازی نوشته
دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:11 :: نويسنده : ارمین

fه سادگی آب شدن برفها وجودم از دوریت آب شد .به سادگی ریختن برگهای زرد پاییزی تمام ارزوهایم پژمردند و مردند و اشکهایم جاری شد .به سادگی کوچ پرستوهای مهاجر از کنارم رفتی و به سادگی شکستن نوک مداد کودکی ام قلبم را شکستی .

دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:10 :: نويسنده : ارمین

اگر امروز را با من بمانی من تمام روزها ولحظه هایم را با تو خواهم ماند اما افسوس که یادی از من و دلتنگی هایم نمی کنی .می دانستم روز ی خواهی رفت و به پشت سرت نیز نگاه نخواهی کرد .اما بی بهانه رفتنت را هرگز باور نداشتم .تو بی بهانه و و بی خداحافظی رفتی و من هنوز در خاطرات با تو بودن دست و پا می زنم .برای این غریق دست و پا بسته اندیشه ای کن .که بی تو لحظه هایم تاریکتر از شبهای بی مهتاب و ستاره است .

دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:9 :: نويسنده : ارمین

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند

دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:9 :: نويسنده : ارمین

مي دانم كه از هم دوريم و ميانمان فاصله است .مي دانم بين من و تو ديواريست به بلنداي آسمان اما براي با هم بودن نيازي در كنار هم بودن نيست .تو يادم كني و نكني من به يادت هستم .همانقدر كه دلهايمان پيش هم باشد كافيست .بگذار فاصله ها خود را به اين جدايي ها دلخوش كنند وقتي دلهايمان با هم است خيالي نيست

دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : ارمین

مي دانم كه از هم دوريم و ميانمان فاصله است .مي دانم بين من و تو ديواريست به بلنداي آسمان اما براي با هم بودن نيازي در كنار هم بودن نيست .تو يادم كني و نكني من به يادت هستم .همانقدر كه دلهايمان پيش هم باشد كافيست .بگذار فاصله ها خود را به اين جدايي ها دلخوش كنند وقتي دلهايمان با هم است خيالي نيست .

دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : ارمین

مثل امواج دریا آمدی و ساحل قلبم را در میان خودت گرفتی ، همدیگر را دیوانه کرده بودیم با نوازش های هم ، آن سکوت عاشقانه رابه یاد داری در لحظه بوسیدن هم؟

دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : ارمین

وقتی کنارم هستی دردی را احساس نمی کنم .دیگر از ترس نمی ترسم .دیگر از مرگ نمی گریزم .به ماه و ستاره ها چشم نمی دوزم و از روزهای سفید عطری به یادگار نمی خواهم .با تو من از درخت سیب نمی پرسم چرا مهتاب زیباست و از شقایق ها سوال نمی کنم عشق چیست .به او بگو چرا مهتاب زیباست بگو عشق چیست و عاشق کیست .ماه را در دستانت بگیر و برایم حرف بزن .

دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:7 :: نويسنده : ارمین

خـدایـا یـادتـه ... ؟! دسـتـشـو گـرفـتـم آوردم پـیـشـت ... گـفـتـم : مـن فـقـط ایـنـو مـیـخـوام ... گـفـتـی : ایـن کـمـه ! بـهـتـر از ایـنـو بـرات گـذاشـتـم کـنـار ... پـامـو کـوبـیـدم زمـیـن و گـفـتـم : هـمـیـنـو مـیـخـوام ... گـفـتـی : آخـه نـمـیـشـه ! قـول ِ ایـنـو بـه یـکـی دیـگـه دادم{-47-}{-47-}{-47-}{-47-}{-47-}

دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:7 :: نويسنده : ارمین

مرد که باشی، دوست داری، از نگاه یک زن مــــرد باشی ... نه بخاطر زورِ بازوها بلکه به خاطـــــر... تکیه گاه بودنت... به خاطـــــر مرهم بودنت...

دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:7 :: نويسنده : ارمین

پاكترين احساسم را تو از قلبم ربودي و زلال ترين اشكهايم را تو از ديدگانم جاري ساختي .تمام روزهايم را دلواپس تو بودم و در انتظار خبري از تو گذراندم و تمام شبهايم را با ياد تو تا سحر بيدار نشستم و اگر خواب چشمانم را ربود با انديشه تو به خواب رفتم و با فكر تو بر خاستم .اما افسوس تو سرابي بيش نبودي و من نمي دانم تاوان كدامين گناهم را دادم .

پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 149
بازدید کل : 9208
تعداد مطالب : 153
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

پشتیبانی