جامعه مجازی نوشته آرشيو وبلاگ نويسندگان چشمهایم را می بندم تا تو را در قاب دیدگانم برای همیشه نگه دارم .من تو را هر روز صبح در آیینه چشمهایم شستشو می دهم و با تو به دنیا سلام می کنم .کاش می دانستی تمام زندگی ام پیشکش نگاه توست .کاش می فهمیدی که در قلبم چه جایگاهی داری .من هرگز سکوت واژگانم را نخواهم شکست .ای کاش تو می توانستی از چشمهایم حرفهای ناگفته ام را بخوانی fه سادگی آب شدن برفها وجودم از دوریت آب شد .به سادگی ریختن برگهای زرد پاییزی تمام ارزوهایم پژمردند و مردند و اشکهایم جاری شد .به سادگی کوچ پرستوهای مهاجر از کنارم رفتی و به سادگی شکستن نوک مداد کودکی ام قلبم را شکستی . اگر امروز را با من بمانی من تمام روزها ولحظه هایم را با تو خواهم ماند اما افسوس که یادی از من و دلتنگی هایم نمی کنی .می دانستم روز ی خواهی رفت و به پشت سرت نیز نگاه نخواهی کرد .اما بی بهانه رفتنت را هرگز باور نداشتم .تو بی بهانه و و بی خداحافظی رفتی و من هنوز در خاطرات با تو بودن دست و پا می زنم .برای این غریق دست و پا بسته اندیشه ای کن .که بی تو لحظه هایم تاریکتر از شبهای بی مهتاب و ستاره است . همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند وقتی کنارم هستی دردی را احساس نمی کنم .دیگر از ترس نمی ترسم .دیگر از مرگ نمی گریزم .به ماه و ستاره ها چشم نمی دوزم و از روزهای سفید عطری به یادگار نمی خواهم .با تو من از درخت سیب نمی پرسم چرا مهتاب زیباست و از شقایق ها سوال نمی کنم عشق چیست .به او بگو چرا مهتاب زیباست بگو عشق چیست و عاشق کیست .ماه را در دستانت بگیر و برایم حرف بزن . مثل امواج دریا آمدی و ساحل قلبم را در میان خودت گرفتی ، همدیگر را دیوانه کرده بودیم با نوازش های هم ، آن سکوت عاشقانه رابه یاد داری در لحظه بوسیدن هم؟ مي دانم كه از هم دوريم و ميانمان فاصله است .مي دانم بين من و تو ديواريست به بلنداي آسمان اما براي با هم بودن نيازي در كنار هم بودن نيست .تو يادم كني و نكني من به يادت هستم .همانقدر كه دلهايمان پيش هم باشد كافيست .بگذار فاصله ها خود را به اين جدايي ها دلخوش كنند وقتي دلهايمان با هم است خيالي نيست . خیانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین… فرود دشنه، پی در پی ، بر پیکره ی دوستت دارمها… هرگز تبرئه ای نیست… آنکه را که چنین به کشتن قلب آهنگین عشق برخاست و دلی را که پژمرد … ترکت میکنم ، تا هر سه راحت شویم … من ، تو و رقیبم من از قید تو ، او از قید من و تو از قید خیانت … من و تو كم خوانديم من و تو وامانديم من و تو كم ديديم من و تو كم چيديم من و تو كم گفتيم تحویل میکنم عشق را به نام تو... و هفت سینی می چینم که سبزی حضور تورا به همگان بنمایاند. نزدیک تر بیا و این سیب سرخ را از دستم بگیر ماهی کوچک دلم دچار عشق تو شده است... وقتی دلتنگت می شم و وقتی ازم دوری وقتی تنهام و نمی دونم چه جوری برسم به روزای خوبی که با هم داشتیم ما آیندمون و تو یه زمینی کاشتیم که هیچی ازش سبز نشد جز غصه ی زیاد ، گریه ی خود به خود! وقتی که عشق تنهات می ذاره بی خبر وقتی که میگه همه چیز با خودت ببر تا اثری نمونه از خاطره هامون مثل وبا ، مثل سل ، شایدم طاعون که وقتی میاد همه چیز م با خودش می بره ندونستن دلیلش … واسه هر دومون بهتره! ما تو این سختی ها عشق شناختیم فکر می کردیم می بریم ولی … باختیم! وقتی به روزای قشنگمون فکر می کنم به این که چه جوری بودم و چه جوری شدم به این که چرا فاصله بینمونه به این که چه حسی الان تو جونمونه وقتی یه آهگ و همیشه گوش می دی میله های قفس تنهایی تو وجوش می دی راه فرارت و تنگ تر می کنی دلت و از اینی که هست سنگ تر می کنی! وقتی تمام تلاشت اینه که مال هم نشیم طعم شیرین شکست خوردن و بچشیم وقتی می خوای عشقمون ، مثل سر درد شه وقتی می خوای جدایی بی برو برگرد شه کاری ازم بر نمیاد … عزیز دلم دلم یه مدت زیاد … تنهایی می خواد … عزیز دلم! ما تو این سختی ها عشق شناختیم فکر می کردیم می بریم ولی … باختیم! شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست...؟ چه بگویم با تو ؟ دلم از سنگ که نیست گریه در خلوت دل ، ننگ که نیست چه بگویم با تو ؟ که سحرگه دل من باز از دست تو ای رفته ز دست سخت در سینه به تنگ آمده بود دیگر مپرس حال که حالی نمانده است از من به غیر اشک زلالی نمانده است دیگر مجال صحبت گنجشک و سرو نیست هیزم شکن بزن که مجالی نمانده است بانو اجازه!غرق سوالم ولی چرا احساس میکنم که سوالی نمانده است من گرچه بی خیال تو یکدم نبوده ام ای بی خیال!بی تو خیالی نمانده است دلخوش به نیمه پر لیوانمان نکن شوقی میان این دل خالی نمانده است دوست دارم یک نفر مرا در آغوشش بگیر حرف های دلم را برایش بگویم بگویم دلم از چه گرفته و از چه چیزهایی ناراحتم. کاش همه با هم مهربان بودیم حتی با کسانی که در خیابان به ما تنه می زنند... کاش ... پيوندها
|
|||
![]() |