جامعه مجازی نوشته آرشيو وبلاگ نويسندگان مي دانم كه از هم دوريم و ميانمان فاصله است .مي دانم بين من و تو ديواريست به بلنداي آسمان اما براي با هم بودن نيازي در كنار هم بودن نيست .تو يادم كني و نكني من به يادت هستم .همانقدر كه دلهايمان پيش هم باشد كافيست .بگذار فاصله ها خود را به اين جدايي ها دلخوش كنند وقتي دلهايمان با هم است خيالي نيست وقتی کنارم هستی دردی را احساس نمی کنم .دیگر از ترس نمی ترسم .دیگر از مرگ نمی گریزم .به ماه و ستاره ها چشم نمی دوزم و از روزهای سفید عطری به یادگار نمی خواهم .با تو من از درخت سیب نمی پرسم چرا مهتاب زیباست و از شقایق ها سوال نمی کنم عشق چیست .به او بگو چرا مهتاب زیباست بگو عشق چیست و عاشق کیست .ماه را در دستانت بگیر و برایم حرف بزن . مي دانم كه از هم دوريم و ميانمان فاصله است .مي دانم بين من و تو ديواريست به بلنداي آسمان اما براي با هم بودن نيازي در كنار هم بودن نيست .تو يادم كني و نكني من به يادت هستم .همانقدر كه دلهايمان پيش هم باشد كافيست .بگذار فاصله ها خود را به اين جدايي ها دلخوش كنند وقتي دلهايمان با هم است خيالي نيست . پاكترين احساسم را تو از قلبم ربودي و زلال ترين اشكهايم را تو از ديدگانم جاري ساختي .تمام روزهايم را دلواپس تو بودم و در انتظار خبري از تو گذراندم و تمام شبهايم را با ياد تو تا سحر بيدار نشستم و اگر خواب چشمانم را ربود با انديشه تو به خواب رفتم و با فكر تو بر خاستم .اما افسوس تو سرابي بيش نبودي و من نمي دانم تاوان كدامين گناهم را دادم . مرد که باشی، دوست داری، از نگاه یک زن مــــرد باشی ... نه بخاطر زورِ بازوها بلکه به خاطـــــر... تکیه گاه بودنت... به خاطـــــر مرهم بودنت... خـدایـا یـادتـه ... ؟! دسـتـشـو گـرفـتـم آوردم پـیـشـت ... گـفـتـم : مـن فـقـط ایـنـو مـیـخـوام ... گـفـتـی : ایـن کـمـه ! بـهـتـر از ایـنـو بـرات گـذاشـتـم کـنـار ... پـامـو کـوبـیـدم زمـیـن و گـفـتـم : هـمـیـنـو مـیـخـوام ... گـفـتـی : آخـه نـمـیـشـه ! قـول ِ ایـنـو بـه یـکـی دیـگـه دادم چرخه زندگی مرد ها... در بچگی، مامان ذلیل... جوونی، دوست دختر ذلیل... میان سالی، زن ذلیل... .پیری، فرزند ذلیل... بعد از مرگ، ذلیل مرده... ببار باران که دلتنگم.... مثال مرده بی رنگم ببار باران کمی آرام.... که پاییز هم صدایم شد که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد ببار اگر يک روز از زندگي من باقي مانده باشد از هر جاي دنيا چمدان کوچکم را ميبندم راه ميافتم ايستگاه به ايستگاه… مرز به مرز پيدايت ميکنم ، کنارت مينشينم بهت ميگم تا بي نهايت دوستت دارم… ای نارفیق.. به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه می زنی بر اعتمادم ؟ زیر پایم را زود خالی کردی… سلام پر مهرت را باور کنم ، یا پاشیدن زهر خیانتت را ؟ کــلاغ پـــر ... نه کـلاغ را بگــذاریـم بـرای آخــر نـگــاهـت پـــر ... خاطـراتـت هـم پـــر... صدایـت پـــر ... کـلاغ پـــر... جـوانـی ام پـــر ... خـــاطــراتـــم پـــر ... مـن هـم ... پـــر حــالا تــو مـانـده ای و کـلاغ قـصـه که هــیـچ وقــت ... به خـانه اش نــرسـیـد...! تمام دردم این بود که عشقش بودم... فقط وقت هایی که عشقش نبود. یعنی میشه که ما دو تا یه روزی به هم برسیم؟ مهم فقط رسیدنه ، حتی اگه کم برسیم یعنی میشه خوشی بیاد دور ما توری بکشه؟ به آرزوهاش برسه هر کی که دوری بکشه؟ یعنی میشه شب بشینم دست روی موهات بکشم؟ کاشکی بدونم چقـَدَرباید مکافات بکشم یعنی میشه که شونه هات فقط پناه من باشه؟ چرا تا حالا نشده ، شاید گناه من باشه یعنی میشه که دستامون با هم مثل یه رشته شه؟ هر کی برای اون یکی درست مثل فرشته شه یعنی میشه با هم واسه خوشبختی زحمت بکشیم؟ یه خواب راحت بکنیم ، یه آه راحت بکشیم یعنی میشه بازم بگی دیوونتم من ، دیوونت؟ دوباره عاشقم بشه اون دل مثل رودخونت یعنی میشه با هم باشیم من و خدامون و خودت؟ درست مثه تولدم ، درست مثه تولدت یعنی میشه که جای من فقط روی چشات باشه؟ تکیه کلام تو بازم ، من میمیرم برات باشه؟ یعنی میشه فقط یه بار خدا به ما نگا کنه؟ میگی نمیشه ولی من ، همش میگم خدا کنه یعنی میشه تو دفترش یه لحظه اسم ما باشه؟ یه چیزی بشکنه فقط ، اونم طلسم ما باشه ... سلام سلام،سلامی به بلندی آسمان . به زلال و خلوص چشم ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچون بوی خوش آشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل کاش می شد عشق را تفسیر کرد خواب چشمان تو را تعبیر کرد کاش می شد همچو گلها ساده بود سادگی را با تو عالم گیر کرد کاش می شد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمیر کرد کاش می شد در حریم سینه ها ای جمع پرنده ها مترسک تا کی کوچ از سر ترس چون چکاوک تا کی شد حاصل جمع حلقه ها زنجیری ما را سر اعتراض تک تک تا کی باید بروم حصار را بردارم محدودیت بهار را بردارم از هرچه کتاب شعر دارد دنیا این واژه انتظار را بردارم دل و دریا و زخم یک شاعر واژه هایی که می شود غزلت دارم از شعر گریه می نوشم به هوای نگاه چون عسلت مثل یک سایه در پی ات بودم ناگهان شد جهان تاریکی آرزوهای رفته بر بادم ماندنم نازنین من ! بغلت گفتمت کی مجال دیداری ؟ گفتی از این هوا بیا بیرون گفتمت بی هوا چه سازم من ؟ گفتی آقا برو پی اجلت داشتی بی خیال من با خود می نوشتی سرود بودن را گریه هایم شنیدی و گفتی وای از ناله های بی محلت با خوردن اگر حال تو جا می آید خوش باش که ایام صفا می آید آماده به حمله باش در این شب عید وقتی که صدای ربنا می آید عشق يعني مستي و ديوانگي عشق يعني با جهان بيگانگي عشق يعني شب نخفتن تا سحر عشق يعني سجده ها با چشم تر عشق يعني سر به دار آويختن عشق يعني اشک حسرت ريختن عشق يعني در جهان رسوا شدن عشق يعني مست و بي پروا شدن عشق يعني سوختن يا ساختن عشق يعني زندگي را باختن عشق يعني انتظار و انتظار عشق يعني هرچه بيني عکس يار عشق يعني ديده بر در دوختن عشق يعني در فراقش سوختن عشق يعني لحظه هاي التهاب عشق يعني لحظه هاي ناب ناب عشق يعني سوز ني ، آه شبان چقدر منتظرم من، خدا کند تو بيايي نشسته پشت درم من، خدا کند تو بيايي از آن درخت شکسته، از آن پرنده خسته هنوز خسته ترم من، خدا کند تو بيايي هميشه در سفري تو، بهار و برگ و بري تو درخت بي ثمرم من، خدا کند تو بيايي غريب مانده ام اينجا، غريب مثل پرستو شکسته بال و پر من، خدا کند تو بيايي شب است و ماه، تويي تو؛ نشان راه تويي تو ببين که در بدرم من، خدا کند تو بيايي... سنگ و سنگ و سنگ کوهسارها شُر و شُر و شُر آبشارها صاف و صاف و صاف جویبارها سبز و سبز و سبز کشتزارها باز و باز و باز چشم آفتاب شاد و شاد و شاد خندههای آب غصهها همه دور دور دور کار و زندگی جور و جور و جور پروردگارمن بهشتی دارد:بزرگ،زیبا،وسیع و دوزخی داردبه گمانم کوچک وبعید و در پی دلیلی است که ببخشد مارا.... چه کوتاه است فاصله بین ظهرغدیرتاظهرعاشورا روزبالا رفتن دست پدرتاپایین آمدن سرپسر برف بارید و خدا پاکی خود را به زمین هدیه کرد. زمین مغرور شد که سفید است، پاک است چون دل خدا، و خدا با آفتابی، اشتباه زمین را به وی گوشزد کرد سعی کن مثل خورشید زیاد نور ندی چون همه از نورت استفاده می کنن ولی اصلا نگات نمی کنن؛ سعی کن مثل ستاره کم نور بدی تا همه تو خلوت شباشون دنبالت بگردن ای کسانی که مهر ماهی نیستید، بدانید و آگاه باشید: برای ما "متولدین ماه مهر" دوستت دارم یک جمله است با دنیایی از مسئولیت گفتنش هنر نیست مسئولیت پذیرفتنش هنر است... با نام تو و سلام بر تو ای مهربان ترین مهربانان دلم پر بهانه است گرفته است بهانه گذشته هارا می گیرد این روزها بهانه نیمه های شب و سجاده ای به رنگ یاس و پر از عطر یاس و اشک های خالصانه ای که دیگر دست نیافتنی می نماید بهانه خلوت با تو تویی که هیچ گاه بدرستی ندانستمت تویی که نشناختمت آری ای مهربان من دلم فقط برای تو تنگ شده برای لحظه های ناب عاشقی عشق بازی با تو وباز دلم تنگ تو می شود سلام خدای مهربون برای نوشتن از تو بهانه لازم نیست بی بهانه تر از همیشه از تو می نویسم تویی که نمیدانم می شناسمت یا نه تویی که خدای بی همتای منی کاش آسمان ابری دلم فقط برای دور بودن از تو بارانی شود ببارد و ببارد تا زلال و شفاف و پاک شود مثل روزهای اولی که آن را به من هدیه دادی تو را عاشقانه می پرستم و دوست دارم نه برای بهشت و نه از ترس جهنمت تو را برای خودت دوست دارم تویی که بی منت روزی می دهی بی بهانه می بخشی و... سلام بر مهربان بی همتا کودکی هایم را دوست دارم دورانی که دوست داشتن بی بهانه بود ملاک بزرگی فقط و فقط و فقط مهربانی بود دلسوزی برای هم گریه کردن برای هم خندیدن با هم اینها ارزشهای آن روزهای ما بود و چه زیبا بود آن روزهای ما و اما روزگار امروز ما متفاوت از آن روزهاست بزرگی هایمان دروغی کمکهایمان دروغی دوستی هایمان دروغی سلام خدای مهربون بی بهانه نوشتن برای تو را دوست دارم تویی که امانتی گرانبها را در وجود من قرار دادی قسمتی از وجود خدایی خود را وجودی که کامل مطلق است وجودی که من قدرش را ندانسته ام وجودی که مرا لایق اشرف مخلوقات بودن میکند وجودی که از ابتدا دوست داشتن را زمزمه میکند دوست داشتن خود و دیگران تا رسیدن به تو باید دوست بداریم خود را و دیگران را پيوندها
|
|||
![]() |